i need u & kiss of life



                                                             این پست


                                                            حذف شد


                                                              :)


+اینم پایانش

+ تاريخ ساعت نويسنده مَستِر شولا به دوش

یادم باشد سر انگشتانم را سوهان بکشم . خیلی وقت است از بی تحرکی سرشان خشک شده است

یادم باشد ساز ناکوکم را دفن کنم تا صدایش گوشش را ازار ندهد...اما با صدای خش دارم برایش حافظ بخوانم 

 و گریه کنم بر روی شانه هایش

یادم باشد قرص هایم را هر شب ساعت 00:00بخورم تا شاید معجزه ای شود

یادم باشد ادامس خرسی بخرم . تحریم ها روی این بیچاره هم اثر گذاشته قیمتش 2 برابر شده!... وقتی هم 

 که از جوییدنش خسته شدم قورتش ندهم که او سرم داد بزند چسبندگی معده میگیری!

یادم باشد وقتی که حرف میزند به چشمانش خیره نشوم که فک کند گوشه چشمانش قی کرده و با تردید

دستمال را به گوشه چشمانش بکشد

یادم باشد این روزها شیر بخورم سیگار نکشم تنهایی مست نکنم که گلدان حسن یوسفش  را بشکنم و او تا 

یک هفته با من قهر باشد اخر هم مجبور شوم با یک شام عاشقانه که هنگام خرد کردن کاهو سالادش 

انگشتم را ببریدم اشتی کند و تا اخر شب انگشتم را ببوسد و بگویید یک حسن یوسف دیگر میخرم

یادم باشد موهایم را شانه بزنم با این که ساعت ها طول می کشد و حلقه گیس های سیاهم لای یک دست 

جمع نمی شوند...ولی باز هم شانه میزنم اخر یک شب که بیشتر در سال نیست

یادم باشد دوغ ماست و پنیر پیتزا بخرم...اوووممم...نوشابه داشت یادم می رفت او لازانیا را با نوشابه میخورد

ماست و دوغ خوردن مرا هم مسخره می کند . میخندد و می گوید : لهجه ات را عمل کنی سرخی گونه

هایت را با سفید کننده محو کنی این ماست و دوغ خوردنت با هر چیز لو ات می دهد که شمالی

هستی!

یادم باشد که شنبه تولدم است و قرار است هزار ساله شوم شایدم هزار و یک ساله... نمیدانم

حسابش از  دستم در رفته...ولی به هر حال تولدم است و همه ی این کار ها برای ان شب است برای ان

چند ساعت برای ان چند دقیقه نمیدانم شاید هم چند ثانیه...کمتر از این دیگر نیست...شاید هم هست


+تولدم مبارک

+11/14 دوباره رسید

 +  باعث و بانی این پستم میس روای بود

+ تاريخ ساعت نويسنده مَستِر شولا به دوش |

وقتی که نفس می گیرد

تازه ان هنگام است که صدای اروز ها به هق هق می نشیند

و تو اغوشت تنگ می شود برای نوازش همه ی انها

گویی تو را مادر خویش می پندارند

حیف که تا ابد با این دروغ قد می کشند

+صدای درد هایت را خفه میکنی با فرو کردن ناخن هایت در گوشت تنت...

دردی به جای در دیگر

+اخر این چه زمستانی است که نع برف می اید نع باران نع باد می زند :|

+ کس شر هایتان به تخمم نیس

+ تاريخ ساعت نويسنده مَستِر شولا به دوش |

 

دایی : دوباره بچه ها این جا اومدن این رادیو انگولک کردن

پسند : دیروزم کار نمیکرد دایی

دایی : همه چیز خراب شده تو این خونه چهار روز دیگم سقف رو سرمون نیاد خیلیه! فقط باید چشممون

به این در باشه که هر چند وقت یه دفعه قاسم از این در بیاد یه دستی به سر و گوش این خونه بکشه

پسند : دایی جون من ... من میخواستم بگم

نمیتواند ادامه دهد...حرف را عوض می کند

پسند : نخورید اون نون رو...نون رو ساج گذاشتم داغ بشه!

بلند می شود که برود...

+ تاريخ ساعت نويسنده مَستِر شولا به دوش