i need u & kiss of life

 

ترس از بیان

برای فرار از هستی

برای یاداوری درد

شاید برای خود ازاری

دوری از گفته های راست

در گوشم ارام زمزمه کن

حقیقت است

قبول کن

تلخ نیست

چون حقیقت است

 

+ تاريخ ساعت نويسنده مَستِر شولا به دوش |

شاید...

شاید فراتر از یک شاید...

شاهد میخواهد این شاید!

 

+وصل دوباره من به این چیز های دوست داشتنی.اون خودکار سیاهه این دفتر نارنجیه!

+شام اخر...ستاره/مانی/افاق     توسلی/گلزار/قاسمی

پوکی استخوان...تلق تلق!

+انتخاب بین تکدانه اناناس و پرتغال از بزرگترین انتخاب های ماست...

هردوشون چرتن!

+عینک!

+گشتم دنبال عکس تو این...ولی پیدا نشد...شاید باید عکس تیم چلسی رو میذاشتم

 

+ تاريخ ساعت نويسنده مَستِر شولا به دوش |

در رو محکم میکوبه به هم در حالی که داره کفشش رو با عصبانیت از پاش در میاره میاد تو و محکم تر از

قبل در رو میکوبه به هم کتش رو پرت میکنه رو زمین و با عصبانیت میاد سمتم و محکم داد میزنه

-بگو امروز چه گهی خوردی؟

لال شدم

-چرا جواب نمیدی لعنتی اون چه حرف هایی بود زدی.هان؟

با ترس گفتم : به خدا من هیچی نگفتم

-هه! هیچی نگفتی پس این من بودم امروز داشتم یه بند پیش اونا زر مفت میزدم. تو چه طور به خودت

اجازه دادی این حرف ها رو پشت سر من بزنی عوضی فکر کردی کی هستی.هان؟

-ببین گوش کن..

-خفه شو حرف نزن

میرم نزدیک که ارومش کنم محکم میکوبه تو سینه ام پام گیر میکنه به میز و می افتم زمین میخوام بلند

شم که حمله میکنه طرفم و گلوم رو میگیره و داد میزنه

-اخه گه عوضی چه طوری جریت کردی این حرف ها رو بزنی . اصلا داری به چی فکر میکنی؟

چی میخوای از جونم...چرا ولم نمیکنی...

نفس هام داشت بند می اومد

 با خس خس گفتم: به جون علی من چیزی نگفتم...+-

- خفه شو اسم منو نیار... داری گند میزنی به همه چیز... داری داغونم میکنی... چرا داری این بلا ها

رو سر من میاری..

وحشی شده بود هیچی حالیش نبود....فقط گلوم رو فشار می داد

صورتم کبود شده بود... ناخن هام همه صورتش رو خط خطی کرده بود از عصبانیت فقط داد میزد

هیچی حالیش نبود...حتی التماس هام...فقط دلش میخواست از دستم راحت شه...

فقط می خواست منو تموم کنه...

بی حال شدم...

چشمام سیاهی رفت...

همه چی خاموش شد...

بوی الکل میاد... بوی سرم...بوی بیمارستان میده اینجا

سرم وصل شده به دستم و یه گردنبند دور گردنم...تمام تنم درد میکرد..

تو یه اتاق نیمه تاریک..

بغلم رو نگاه کردم علی نشسته کنارم  با یه صورت درهم

چشماش پر از اشک بود... زل زد تو چشمام خیره خیره نگام میکرد...

فقط گفت: چی به روزم اوردی...

 

+ تاريخ ساعت نويسنده مَستِر شولا به دوش |

دلم میخواد تا اخر شب اناستازیا تو گوشم داد بزنه و من با صورتی در هم رفته به دیوار خیره شم

میترسم

این روز ها زیاد

فک کنم بعد از سال های دراز دارم ترسو میشم

از گوش دادن بهش میترسم

صداش رو زیاد نمیکنم

یه حس میاد سراغم!

الان دو تا دست خفه ات میکنه.از پشت

میترسم از خودم.توهم زدی؟!

دست هات کو؟

قایمشون می کنم

دو تا دست هام محکم همدیگر رو میگرن

میترسم خودم. خودم رو خفه کنم!

از صداش میترسم...

 

+ خیلی زیاد بود حوصله نداشتم همش رو اپ کنم...مردم مجبور نیستن همش رو بخونن

+ یه چیز کمه..منم میدونم چیه...ولی مهم نیس...خیره میشوم به اینده!

+m13?   رفتی؟

+ چه همه جدید!

+ تاريخ ساعت نويسنده مَستِر شولا به دوش |